علیرضا حیدری هم از ایران رفته نشستم مصاحبه‌ی بعد از مهاجرتش را خواندم نقد و نظرهایش در مورد علیرضا دبیر پختگی آدمی را داشت که می‌تواند از دور نگاه کند و متعصب نباشد این خودش از مهارت‌های بزرگ زندگی است که بتوانی گاهی از دور به ماجرا نگاه کنی آن وقت می‌توانی انگیزه‌ها را تشخیص بدهی، به آدم‌ها حق بدهی، فقط به فکر خودت نباشی آدم‌ها توی مهاجرت این مهارت را خوب به دست می‌آورد مصاحبه‌اش را که خواندم یاد کتاب دست‌نیافتنی » افتادم هنوز هم روی میزم لا و لوی کتاب‌های جدید و قدیم هست و به کتابخانه منتقلش نکرده‌ام هنوز پرونده‌‌ی این کتاب برایم باز است کتاب دوست‌داشتنی‌ای بود روایت زندگی قهرمان کشتی آزاد ایران علیرضا حیدری به قلم طاها صفری راستش کتاب را به خاطر درباره‌ی علیرضا حیدری بودنش نخریدم بیشتر دوست داشتم از حال و هوای یک کشتی‌گیر به خصوص در روزهای نوجوانی سردربیاورم از برای نوشتن یک داستان به این حال و هوا نیاز داشتم داستانی که بعد از چند سال هنوز در ذهنم فق
اوتلایرز مالکوم گلدول کتاب این هفته‌ی من توی متروسواری‌ها بود گلدول خیلی نرم و روان و هلو بپر تو گلو می‌نویسد با این‌که معنای خیلی از کلمات انگلیسی را نمی‌دانستم باز می‌توانستم کامل بفهمم که دارد چی می‌گوید بعد از خواندن کتاب نشستم ارائه‌اش توی مایکروسافت در مورد این کتاب را هم از یوتیوب نگاه کردم شور و هیجانش در حرف زدن دقیقاً همانی بود که توی کتاب حس می‌کردم عنوان فرعی کتاب این است داستان موفقیت ایده‌ی مرکزی کتاب مالکوم گلدول این است که داستان‌های موفقیت آدم‌های بزرگ یک چیزهایی کم دارد برخلاف آن چیزی که آدم‌های موفق روایت می‌کنند  و زندگی‌نامه‌نویسان‌شان هم با آب و تاب به آن دامن می‌زنند، موفقیت تنها محصول تلاش و نبوغ فردی نیست  کتاب گلدول دو فصل کلی دارد فرصت‌ها و میراث ایده‌ی کلی‌اش این است که در موفق شدن بعضی آدم‌ها دو عنصر بسیار مهم هم وجود دارد که عموماً از آن غفلت می‌شود فرصت‌هایی که سر راه این آدم‌ها قرار می‌گیرد و فرهنگی که آن‌ها از نیاک
زنگ که زد اول گوشی را برنداشتم اسمش توی گوشی‌ام ذخیره بود، ولی یادم نمی‌آمد کی است قطع که شد اسمش را توی واتس‌آپ و تلگرام سک زدم یادم آمد کی است از آن زن‌ها که سرشارند از شور زندگی یک بار بیشتر ندیده بودمش اصلاً بهش نمی‌آمد نوه هم داشته باشد بیشتر بهش می‌خورد مادر باشد تا یک مادربزرگ آن‌قدر خوشدل بود که تمام کودکان جهان را بچه‌ و نوه‌ی خودش حساب می‌کرد بهش زنگ زدم و حال و احوال کرد ساکن یکی از روستاهای پولدارنشین مازندران است همان موقع هم گفته بود که ما توی روستای‌مان چند تا خانواده‌ی افغانستانی داریم سرای‌دار ویلاهای چند ده میلیارد تومانی روستای‌شان هستند مازندران افغانستانی ممنوع است به خاطر همین خودش برداشته بود بچه‌های آن چند خانواده را دور از چشم پلیس توی خانه‌اش جمع کرده بود و به‌شان خواندن نوشتن یاد می‌داد  گفت این‌ها هیچ‌ کدام مدرک اقامت قانونی ندارند گفتم بله اگر هم مدرک اقامت داشتند آن‌جا نمی‌توانستند باشند گفت یکی از خانواده‌ها دو سه سال
شناسنامه‌اش را گرفته بود یک جعبه شیرینی خریده بود آمده بود پیش‌مان کمی تأخیر داشت کارگر یک کارگاه بود و همین‌که این روزهای آخر سال سریع مرخصی گرفته بود برای دیدن‌مان برایم ارزش داشت جزئیات داستان زندگی‌اش را نمی‌دانستم دعوتش کرده بودم که بیاید قصه‌ی زندگی‌اش را برای‌مان بگوید یک ساعت با هم گپ زدیم و بعد از یک ساعت فقط می‌خواستم ستایشش کنم از سال ۹۰ که ۱۸ سالش تمام شده بود افتاده بود دنبال شناسنامه و بالاخره بعد از ۹ سال به شناسنامه رسیده بود آن هم بر اساس قانون جدید برای پیش رفتن این قانون هم در نوع خودش زحمت‌هایی کشیده بود توی اینستاگرام و تلگرام و توئیتر فعال شده بود هر جا می‌دید مسئولی صفحه‌ای شخصی دارد می‌رفت بهش پیغام می‌داد که بی‌شناسنامگی بچه‌های مادر ایرانی یک درد بزرگ است دردش را شرح می‌داد قصه‌هایش را می‌گفت خستگی‌ناپذیر این کار را تکرار می‌کرد به طرز عجیبی مودب بود این شعور را داشت که برای پیگیری مشکلش مودب باشد با مسئولان و مدیران و نماین
گفت یکی از دانشجوهام گفته از قصد نرفته دانشگاه دولتی از قصد اومده دانشگاه غیرانتفاعی چون می‌دونسته درسا آسون‌تر ارائه می‌شه و با خوب درس خوندن می‌تونه نمره‌های خوبی بگیره هدفش اپلای کردنه برای دانشگاه خارجی هم که دانشگاه آزاد و غیرانتفاعی و دولتی مثلا کاشان توفیری نداره معدله مهمه داره نمره‌های بالا می‌گیره و هم‌زمان نصف انرژی‌شو برای زبان می‌ذاره می‌بینی بعضی‌ها چه قدر دوراندیشن؟ ما رفتیم دانشگاه تهران و هول و ولای پاس کردن و نیفتادن و نسل جدیدن دیگه گفت توی گروه واتس‌آپی اساتید دانشگاه بحث راه افتاده که مجازی شدن درس‌ها دانشجوها را خیلی بی‌تربیت کرده فکر می‌کردم فقط خودم باهاش مواجه شدم دیدم بقیه‌ی استادا هم این‌جوری‌اند برایم تعریف کرده بود که این ترم مجبور شده دو سه جلسه از کلاس‌هایش را بدون حضور حتی یک دانشجو برگزار کند تعریف کرده بود که همه‌ی دانشجوها غیبت کردند تا کلاسش تشکیل نشود و او نشسته توی اتاقش و یک ساعت تمام برای دیوارهای اتاق خودش
من دو سال پیش خیلی دیروقت اپلای کردم ددلاین خیلی از دانشگاه‌ها گذشته بود حتی دیر شروع به جست‌وجو کردم چند تا دانشگاه و رشته پیدا کردم که خیلی برایم دوست‌داشتنی بودند اما خب دیر شده بود پارسال که آمدم دوست‌داشتنی‌ها را اپلای کنم دیدم خیلی‌های‌شان چون از کفم پریده بودند برایم دوست‌داشتنی شده بودند و آن‌قدر هم جذاب نبودند واقعا مدرسه ی مک‌کورت دانشگاه جورج‌تاون یک راند سومی برای اپلای داشت که به آن رسیدم ننه من غریبم بازی هم درآوردم که من پول اپلیکیشن فی ندارم و من را معاف بدارید و این‌ها آن‌ها هم معاف داشتند پذیرش هم دادند به محمد که نامه پذیرشم را نشان دادم بهم تبریک گفت همان لحظه رفته بود گشته بود گفته بود این‌ها نرخ پذیرش درخواست‌های‌شان ۷ درصد است و ۹۳ درصد درخواست‌ها را رد می‌کنندها آفرین رتبه‌ی دانشکده‌ی تگذاری عمومی جورج‌تاون  هم بالا بود اما خب،‌ کمک‌هزینه‌ی زیادی نمی‌دادند یک کمک‌هزینه‌ی ۲۰هزار دلاری در نظر گرفته بودند و خرج تحصیل حدود ۱۰
مدرسه‌ی حکمرانی لی‌ کوآن یو در سال ۲۰۰۵ در دانشگاه ملی سنگاپور تاسیس شد سنگاپور به عنوان یکی از چهار ببر آسیا در قرن بیستم و در کمتر از نیم‌قرن خودش را از یک کشور جهان سومی به یک کشور توسعه‌یافته تبدیل کرده بود رهبر سنگاپور در تمام آن سال‌ها مردی بود به نام آقای لی کوآن یو حزب تحت رهبری او از ابتدای استقلال سنگاپور به عنوان یک کشور ۱۹۶۷ تا به امروز بر سر کار است بعد از این ‌که الگوی توسعه‌ی سنگاپور موفقیت خودش را به جهانیان اثبات کرد، در سال ۲۰۰۵ مسئولان دانشگاه ملی سنگاپور مدرسه‌ی حکمرانی لی کوآن یو را راه‌اندازی کردند هدف اصلی این مدرسه افزایش ظرفیت‌های حکمرانی در آسیا و جنوب شرقی آت مدرسه‌ی لی کوآن یو فقط در مقطع ارشد و دکترا دانشجو قبول می‌کند و دانشجوی لیسانس ندارد اولین و قدیمی‌ترین گرایش کارشناسی ارشد تگذاری عمومی MPP است که قبلا در دانشکده علوم ی بود و با تاسیس مدرسه‌ی لی کوآن یو به آن‌جا منتقل شد بعدش کارشناسی ارشد MPA و MPM و سرآخر کارشناسی ارشد روابط ب
آخرین جستجو ها